هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد | درد دل برداد و درمانم نشد | |
دوش راز عشق او بر مرد و زن | قصد آن کردم که برخوانم، نشد | |
صبر از آن دلدار و دوری زان نگار | گر چه میگفتم که: بتوانم، نشد | |
از شکایتها که هست این بنده را | یک سخن در گوش سلطانم نشد | |
نیست یک شب، کز غم آن ماهرخ | ناله و زاری به کیوانم نشد | |
کی فراموشم شود یادش ز دل؟ | نقش او چون هرگز از جانم نشد | |
خود نه او پیشم نمیآید به روز | شب خیالش نیز مهمانم نشد | |
بارها گفتم که: گر دستم دهد | داد ازان دلدار بستانم، نشد | |
اوحدی گفت: آن پری در عشق ما | نرم شد خیلی، ولی دانم نشد |