قسمت چهارم

نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی که برگرد سر هر کس که گردم، دورم اندازد

گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که می‌ترسم گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد

دل بیدار ازین صومعه‌داران مطلب کاین چراغی است که در دیر مغان می‌سوزد

شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی به پایان تا رسد یک شمع، صد پروانه می‌سوزد

ای که چون غنچه به شیرازه‌ی خود می‌بالی باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد

کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد

نام بلبل ز هواداری عشق است بلند ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد

گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی‌خیزد

کدام دیده‌ی بد در کمین این باغ است ؟ که بی نسیم، گل از شاخسار می‌ریزد

دامن صحرا نبرد از چهره‌ام گرد ملال می‌روم چون سیل، تا دریا به فریادم رسد

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند به من خسته بجز چشم پریدن نرسد
تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد

مسلمان می‌شمردم خویش را، چون شد دلم روشن ز زیر خرقه‌ام چون شمع صد زنار پیدا شد
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!

یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت آن‌هم نصیب دیده شور حباب شد

غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش هر خط باطلی که کشیدم صلیب شد

به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل که خود باغ بهشت از یک دوساغر می‌تواند شد
شکست شیشه‌ی دل را مگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد

رهرو صادق و سامان اقامت، هیهات صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد