نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی | که برگرد سر هر کس که گردم، دورم اندازد |
□
گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که میترسم | گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد |
□
دل بیدار ازین صومعهداران مطلب | کاین چراغی است که در دیر مغان میسوزد |
□
شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی | به پایان تا رسد یک شمع، صد پروانه میسوزد |
□
ای که چون غنچه به شیرازهی خود میبالی | باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد |
□
کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق | بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد |
□
نام بلبل ز هواداری عشق است بلند | ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد |
□
گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد | کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد |
□
کدام دیدهی بد در کمین این باغ است ؟ | که بی نسیم، گل از شاخسار میریزد |
□
دامن صحرا نبرد از چهرهام گرد ملال | میروم چون سیل، تا دریا به فریادم رسد |
□
به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش | که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد | |
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند | به من خسته بجز چشم پریدن نرسد | |
تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار | که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد |
□
مسلمان میشمردم خویش را، چون شد دلم روشن | ز زیر خرقهام چون شمع صد زنار پیدا شد | |
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری | عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد! |
□
یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت | آنهم نصیب دیده شور حباب شد |
□
غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش | هر خط باطلی که کشیدم صلیب شد |
□
به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل | که خود باغ بهشت از یک دوساغر میتواند شد | |
شکست شیشهی دل را مگو صدایی نیست | که این صدا به قیامت بلند خواهد شد |
□
رهرو صادق و سامان اقامت، هیهات | صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد |