- ۲۱ وزان روی بهرام بیدار بود
- ۲۲ بیاسود در مرو بهرامگور
- ۲۳ چو شد کار توران زمین ساخته
- ۲۴ چو شد ساخته کار آتشکده
- ۲۵ سیوم روز بزم ردان ساختند
- ۲۶ به نرسی چنین گفت یک روز شاه
- ۲۷ سپهبد فرستاده را پیش خواند
- ۲۸ چو خورشید بر چرخ بنمود دست
- ۲۹ چو از کار رومی بپردخت شاه
- ۳۰ وزیر خردمند بر پای خاست
- ۳۱ چو بنهاد بر نامهبر مهر شاه
- ۳۲ چو بشنید شد نامه را خواستار
- ۳۳ چو بشنید شنگل به بهرام گفت
- ۳۴ ز بهرام شنگل شد اندرگمان
- ۳۵ یکی کرگ بود اندران شهر شاه
- ۳۶ یکی اژدها بود بر خشک و آب
- ۳۷ همان شاه شنگل دلی پر ز درد
- ۳۸ چو زین آگهی شد به فغفور چین
- ۳۹ چو بهرام با دخت شنگل بساخت
- ۴۰ سواری ز قنوج تازان برفت