صاحبا، راز اندرون ز نهفت | تا نپرسی ز من، نخواهم گفت | |
بنده را خاطری است ناخرسند | عاشق هجر یار، لیک به بند | |
که پسندد چو من هنرمندی | لب ببسته، اسیر دربندی؟ | |
بنده را شاعری نپنداری | زین گدایان خام نشماری | |
چون در گنج دوست وا کردند | به من این شیوه را عطا کردند | |
روز و شب درد درد مینوشم | در خروشم، اگر چه خاموشم | |
از تلطف به من نما گل را | در حدیث اندر آر بلبل را | |
تا نوایی ز عشق آغازم | وین چنین تحفهها بپردازم | |
کلماتی است از مخارج اصل | اندرو هست مندرج ده فصل |