- ۳۲۱ آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
- ۳۲۲ آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
- ۳۲۳ آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
- ۳۲۴ درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت
- ۳۲۵ که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختانست
- ۳۲۶ حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
- ۳۲۷ از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست
- ۳۲۸ بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت
- ۳۲۹ بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
- ۳۳۰ بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
- ۳۳۱ زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
- ۳۳۲ این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست
- ۳۳۳ اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
- ۳۳۴ از اول امروز حریفان خرابات
- ۳۳۵ همه خوف آدمی را از درونست
- ۳۳۶ بده یک جام ای پیر خرابات
- ۳۳۷ ببستی چشم یعنی وقت خوابست
- ۳۳۸ سماع از بهر جان بیقرارست
- ۳۳۹ سماع آرام جان زندگانیست
- ۳۴۰ دگربار این دلم آتش گرفتست