با حسن چو لطف یار کردی، | ای جان بنگر چه کار کردی؟! | |
دل را به سخن گشاد دادی | دی را به نفس بهار کردی | |
با چاکر خرد خود بسی لطف، | ای صدر بزرگوار کردی | |
چون شعر رهی نهان نماند | فضلی که تو آشکار کردی | |
از وصل بریده بود امیدم | بازم تو امیدوار کردی | |
از نامهی خود طویلهی در | در گردن روزگار کردی | |
چون دست عروس نامهای را | از خامه پر از نگار کردی | |
زین نامه که دام مرغ روح است | چون من زغنی شکار کردی | |
از بهر جمال وصل خود باز | چشم املم چهار کردی | |
زین چند لقب که حد من نیست | بر مزبله در نثار کردی |