عروس چمن راست زیور شکوفه
|
|
سر شاخ را هست افسر شکوفه
|
کنون بر سر شاخ فرقی ندارد
|
|
شکوفه ز زیور ز زیور شکوفه
|
به فصل خزان بود صفراش غالب
|
|
کنون باغ را هست در خور شکوفه
|
به صد پرده بلبل نواساز گردد
|
|
چو بگشاد بر شاخ صد در شکوفه
|
در آن دم که شاخ آستین برفشاند
|
|
همی آر دامان و میبر شکوفه
|
یکی عاشقی نازنین است بلبل
|
|
یکی شاهدی ناز پرور شکوفه
|
چو آگه شد از بی نوایی بلبل
|
|
ز دوری خویش آن سمن بر شکوفه
|
درختان بیبرگ را کرد آنک
|
|
به سیم و زر خود توانگر شکوفه
|
به رغم زمستان ممسک به هر سو
|
|
گل سیمتن میکند زر شکوفه
|
به یک هفته چون گل جهانگیر گردد
|
|
که سلطان بهار است و لشکر شکوفه
|
درخت است طوبی صفت زآنکه بستان
|
|
بهشت است از آن حور پیکر شکوفه
|
ز نامحرم و مست چون باغ پر شد
|
|
ز استار غیب آن مستر شکوفه،
|
برون آمد و مادر خویشتن را
|
|
در آورد در زیر چادر شکوفه
|
شراب از کجا خورد؟! مطرب که بودش؟!
|
|
که شاخ است سرمست و ساغر شکوفه
|
چو نقاش قدرت روان کرد خامه
|
|
قلم راند بر نقش آزر شکوفه
|
ز نفخ لواحق شود همچو عیسی
|
|
به روح نباتی مصور شکوفه
|
ازین پس کند شاخ همچون عصا را
|
|
چو دست کلیم پیمبر شکوفه
|
زمین مدتی بود چون خارپشتی
|
|
کشیده درون چون کشف سر شکوفه
|
کنون زینت بال طاوس یابد
|
|
چو بگشاد در گلستان پر شکوفه
|
ازین پیش با خار و خس بود ملحق
|
|
که در شاخ تر بود مضمر شکوفه
|
کنون سبزه را خفته در زیر سایه
|
|
در آغوش گل بین و در بر شکوفه
|
جهان آنچنان شد که هر جا که باشد
|
|
کند مست پیوسته قی بر شکوفه
|
چو آوازهی روی آن سرو گل رخ
|
|
بگیرد همی هفت کشور شکوفه
|
به بستان درآی و ببین بامدادان
|
|
به یاد گل روی دلبر شکوفه
|
سهی سرو باغ جمال آن نگاری
|
|
که از حسن باغیست یکسر شکوفه ...
|