ایا نگار صدف سینهی گهر دندان
|
|
عقیق را زده لعل تو سنگ بر دندان
|
نهفتهدار رخ خویش را ز هر دیده
|
|
نگاهدار لب خویش را ز هر دندان
|
ز سعی و بخت نه دور است اگر شود نزدیک
|
|
لب تو با دهنم چون به یکدگر دندان
|
چو تو به خنده در آیی و عاشقان گریند
|
|
ایا نشانده ز در در عقیق تر دندان،
|
لبان لعل تو بر دارد از گهر پرده
|
|
دهان تنگ تو بنماید از شکر دندان
|
اگر تو برق درافشان ندیدهای هرگز
|
|
بگیر آینه میخند و مینگر دندان
|
ز تنگی دهنت هیچ چیز ممکن نیست
|
|
که از لب تو به کامی رسد مگر دندان
|
چو خضر چشمهی حیوان شدهست مورد او
|
|
چو از دهان تو کردهست آبخور دندان
|
همی خورد جگرم را چو گوشت تا افتاد
|
|
غم تو در دل من همچو کرم در دندان
|
شدم ز عشق تو سگ جان و شیر دل که مرا
|
|
غمت چو گربه فرو برد در جگر دندان
|
به جای خون دهنم پر عسل شود گر من
|
|
فرو برم به لب تو چو نیشکر دندان
|
ز خوان لطف تو از بهر استخوانی دل
|
|
سگی است دوخته بر آستان در دندان
|
دلم که منفعت او به جان خلق رسد
|
|
درو نهاد غمت از پی ضرر دندان
|
چو آفتاب رخ تو به دلبری بشود
|
|
ورا ستاره نهد گرد لب قمر دندان
|
چو سنگ پای تو بوسم به روی شسته ز اشک
|
|
گرم چو شانه برآید ز فرق سر دندان
|
دهانت دیدم و بر عقد در زدم خنده
|
|
که هست درج دهان تو را گهر دندان
|
بسان صبح که ناگاه بر جهان خندد
|
|
لب افق چو بدید از شعاع خور دندان
|
ز سوز عشق تو لب چون چراغ میسوزد
|
|
مرا کز آتش آه است چون شرر دندان
|
به مرگ تن شود از خدمت تو بنده جدا
|
|
به کلبتین رود از جای خود بدر دندان
|
ز ذوق عالم عشق است بیاثر عاقل
|
|
ز چاشنی طعام است بیخبر دندان
|
به شعر نظم معانی وصفت آسان نیست
|
|
چو نقش کردن نقاش در صور دندان ...
|