ای که اندر ملک گفتی مینهم قانون عدل
|
|
ظلم کردی ای اشاراتت همه بیرون عدل
|
این امیرانی که بیماران حرصاند و طمع
|
|
همچو صحت از مرض، دورند از قانون عدل
|
دست چون شمشیرشان هر ساعتی در پای ظلم
|
|
بر سر میدان بیدادی بریزد خون عدل
|
ز آن همی ترسم که ناگه سقف بر فرش اوفتد
|
|
خانهی دین را که بس باریک شد استون عدل
|
ظالمان سر گشته چون چرخند تا سر گین جور
|
|
گاو جهل این خران انداخت بر گردون عدل
|
چون هلال دولت این ظالمان شد بدر تام
|
|
هر شبی نقصان پذیرد ماه روز افزون عدل
|
دیگران در وی چو مجمر عود احسان سوختند
|
|
وین خسان را هیمه سرگین است در کانون عدل
|
آب عدل و دست احسان شوید از روی زمین
|
|
چرک ظلم این عوانان را به یک صابون عدل
|
گر چه عدل و دین نمیدانی ولی میدان که هست
|
|
راستی معنی دین و نیکویی مضمون عدل
|
اطلس دولت چو در پوشیدی احسان کن! بدوز،
|
|
بهر عریانان ظلمت صدرهای زاکسون عدل
|
حاکمی عادل همی باید که دندان بر کند
|
|
مار ظلم این عقارب را به یک افسون عدل
|
باد لطفش وانشاندی آتش این ظلم را
|
|
خاک را گر آب دادی ایزد از جیحون عدل
|
آمدی جمشید و مهدی تا شدی سر کوفته
|
|
مار ضحاکان ظلم از گرز افریدون عدل
|
تا امام خود نسازی شرع را در کار ملک
|
|
هر چه تو حاکم کنی چون ظلم باشد دون عدل
|
گر خوهی تا نظم گیرد کار ملک و دین ز تو
|
|
جهد کن تا جمله افعالت شود موزون عدل
|
تا مزاج مملکت صحت پذیرد بعد ازین
|
|
خلط ظلم از طبع بیرون کن به افتیمون عدل
|
ظلمت ظلمتگر از پشت زمین برخاستی
|
|
روی بنمودی به مردم چهرهی گلگون عدل
|
حرص زرگر کم بدی در تو، عروس ملک را
|
|
گوش عقد در شدی از للی مکنون عدل
|
سیف فرغانی چو پیدا گشت بوم شوم ظلم
|
|
راست چون عنقا نهان شد طایر میمون عدل
|