چه خواهد کرد با شاهان ندانم
|
|
که با چون من گدایی عشقت این کرد
|
از اول مهربانی کرد و آنگاه
|
|
چو با او مهر ورزیدیم کین کرد
|
گدایی بر سر کویت نشسته
|
|
به رفتن آسمانها را زمین کرد
|
چو اسبان کرهی تند فلک را
|
|
سر اندر زیر پای آورد و زین کرد
|
ز ما هرگز نیاید کار ایشان
|
|
چنان مردان توانند این چنین کرد
|
نه صاحب طبع را عاشق توان ساخت
|
|
نه شیطان را توان روح الامین کرد
|
کسی کز غیر تو دامن بیفشاند
|
|
کلید دولت اندر آستین کرد
|
تویی ختم نکویان و ز لعلت
|
|
نکویی خاتم خود را نگین کرد
|
چو از تو سیف فرغانی سخن راند
|
|
همه آفاق پر در ثمین کرد
|
غمت را طبع او زینسان سخن ساخت
|
|
که گل را نحل داند انگبین کرد
|