بیا بلبل که وقت گفتن تست
|
|
چو گل دیدی، گه آشفتن تست
|
به عشق روی گل قولی همی گوی
|
|
کزین پس راستی در گفتن تست
|
مرا بلبل به صد دستان قدسی
|
|
جوابی داد کاین صنعت فن تست
|
من اندر وصف گل درها بسفتم
|
|
کنون هنگام گوهر سفتن تست
|
به وصف حسن جانان چند بیتی
|
|
بگو آخر نه وقت خفتن تست
|
حدیث شاعران مغشوش و حشوست
|
|
چنین ابریز پاک از معدن تست
|
الا ای غنچهی در پوست مانده
|
|
بهار آمد گه اشکفتن تست
|
گل انداما! از آن روی از تو دورم
|
|
که چندین خار در پیرامن تست
|
تویی غازی که صد چون من مسلمان
|
|
شهید غمزهی مردافگن تست
|
من آن یعقوب گریانم ز هجرت
|
|
که نور چشمم از پیراهن تست
|
مه ارچه دانهها دارد ز انجم
|
|
ولیکن خوشه چین خرمن تست
|
تو ای عاشق مصیبت دار شوقی
|
|
نداری صبر و شعرت شیون تست
|
چو شمع اشکی همی ریز، و همی سوز
|
|
چراغی، آب چشمت روغن تست
|
ولی تا زندهای جانت بکاهد
|
|
حیوة جان تو در مردن تست
|
چه بندی در به روی آفتابی
|
|
که هر روزش نظر در روزن تست
|
چه باشی چون زمین ای آسمانی!
|
|
درین پستی، که بالا مسکن تست
|
چو در گلزار عشقت ره ندادند
|
|
تو خاشاکی و دنیا گلخن تست
|
درین ره گر ملک بینی، پری وار
|
|
نهان شو زو که شیطان رهزن تست
|
چو انسان میتوان سوگند خوردن
|
|
به یزدان کن ملک اهریمن تست
|
چنین تا باریابی بر در دوست
|
|
درین ره هر چه بینی دشمن تست
|
بزن شمشیر غیرت زان میندیش
|
|
که همتهای مردان جوشن تست
|
نکو رو یوسفی داری تو در چاه
|
|
تو را ظن آنکه جانی در تن تست
|
کمند رستمی اندر چه انداز
|
|
خلاصش کن که در وی بیژن تست
|
تو در خوف از خودی، از خود چو رستی
|
|
از آن پس کام شیران مامن تست
|
سر اندر دام این عالم میاور
|
|
وگرنه خون تو در گردن تست
|
دل کس زین سخن قوت نگیرد
|
|
که یاد آورد طبع کودن تست
|
ز دشمن مملکت ایمن نگردد
|
|
به شمشیری که از نرم آهن تست
|