ای که از سیم خام تن داری | قامتی همچو نارون داری | |
در قبایی کسی نمیداند | که تو در پیرهن چه تن داری | |
تا نگفتی سخن ندانستم | که تو شیرین زبان دهن داری | |
تو بدان دام زلف و دانهی خال | صد گرفتار همچو من داری | |
تو چنین چشم و ابروی فتان | بهر آشوب مرد و زن داری | |
زیر هر غمزهای نمیدانم | که چه ترکان تیغ زن داری | |
در همه شهر دل نماند درست | تا چنان زلف پر شکن داری | |
زنده در خرقههای درویشان | چه شهیدان بیکفن داری | |
در فراق تو سیف فرغانی | میکند صبر و خویشتن داری |