بگشای لب شیرین بازار شکر بشکن
|
|
بنمای رخ رنگین ناموس قمر بشکن
|
چون چشم ترم دیدی لب بر لب خشکم نه
|
|
آن شربت هجران را تلخی به شکر بشکن
|
دنیا ز دهان تو مهر از خمشی دارد
|
|
آن طرفه غزل برخوان و آن مهر بزر بشکن
|
گر کان بدخشان را سنگی است برو رنگی
|
|
تو حقهی در بگشا سنگش به گهر بشکن
|
ور نیشکر مصری از قند زند لافی
|
|
تو خشک نباتش را ز آن شکر تر بشکن
|
دل گنج زرست، او را در بسته همی دارم
|
|
دست آن تو زربستان، حکم آن تو، در بشکن
|
در کفهی میزانت کعبه چه بود؟ سنگی
|
|
ای قبلهی جان ز آن دل ناموس حجر بشکن
|
هان ای دل اشکسته گر دوست خوهد خود را
|
|
از بهر رضای او صدبار دگر بشکن
|
رو بر سر کوی او بنشین و به دست خود
|
|
پایی که همی بردت هر سو به سفر بشکن
|
چون سیف به کوی او باید که درست آیی
|
|
خود عشق تو را گوید کز خود چه قدر بشکن
|