این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد
|
|
وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد
|
ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید
|
|
جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد
|
از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی
|
|
کاین آب و لطف هرگز در ماء و طین نباشد
|
ای خدمت تو کردن بهتر زدین و دنیا!
|
|
آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد
|
مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد
|
|
انگشتری جم را ز آهن نگین نباشد
|
چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد
|
|
بیچارهای که جانش در آستین نباشد
|
هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه
|
|
اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد
|
اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن
|
|
گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد
|
مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی
|
|
عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد
|
آن کو به عشق میرد اندر لحد نخسبد
|
|
گور شهید دریا اندر زمین نباشد
|
الا به عشق جانان مسپار سیف دل را
|
|
کز بهر این امانت جبریل امین نباشد
|