در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست
|
|
در شکر با آن حلاوت ذوق این گفتار نیست
|
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او
|
|
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست
|
دوش گفتم از لبش جانم به کام دل رسد
|
|
چون کنم؟ او خفته و بخت رهی بیدار نیست
|
ای به شیرینی ز شکر در جهان معروفتر
|
|
شهد با چندان حلاوت چون تو شیرینکار نیست
|
چون تو روزی مرهم وصلی نهی بر جان من
|
|
گر به تیغ هجر مجروحم کنی آزار نیست
|
بر دل تنگم اگر کوهی نهی کاهی بود
|
|
کنچه جز هجر تو باشد بر دل من بار نیست
|
تا درآید اندرو غمهای تو هر سو در است
|
|
خانهی دل را که جز نقش تو بر دیوار نیست
|
مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب
|
|
کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست
|
گر همه جان است اندر وی نباشد زندگی
|
|
چون کسی را دل ز درد عشق تو بیمار نیست
|
در سخن هر لفظ کاندر وی نباشد نام تو
|
|
صورتش گر جان بود آن لفظ معنیدار نیست
|
هر که عاشق نیست از وصلت نیابد بهرهای
|
|
هر که او نبود بهشتی لایق دیدار نیست
|
سیف فرغانی چو روی دوست دیدی ناله کن
|
|
عندلیبی و تو را جز روی او گلزار نیست
|
چون مدد از غیر نبود صبر کن تا حل شود
|
|
«ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست»
|