ای خجل از روی خوبت آفتاب
|
|
روز من بی تو شبی بیماهتاب
|
آفتاب از دیدن رخسار تو
|
|
آنچنان خیره که چشم از آفتاب
|
چون مرا در هجر تو شب خواب نیست
|
|
روز وصلت چون توان دیدن به خواب
|
بر سر کوی تو سودا میپزم
|
|
با دل پر آتش و چشم پر آب
|
عقل را با عشق تو در سر جنون
|
|
صبر را از دست تو پا در رکاب
|
خون چکان بر آتش سودای تو
|
|
آن دل بریان من همچون کباب
|
در سخن ز آن لب همی بارد شکر
|
|
در عرق ز آن رو همی ریزد گلاب
|
چشم مخمورت که ما را مست کرد
|
|
توبهی خلقی شکسته چون شراب
|
از هوایی کید از خاک درت
|
|
آنچنان جوشد دلم کز آتش آب
|
جز تو از خوبان عالم کس نداشت
|
|
سرو در پیراهن و مه در نقاب
|
بی خطاگر خون من ریزی رواست
|
|
ای خطای تو به نزد ما صواب
|
تو طبیب عاشقان باشی، چرا
|
|
من دهم پیوسته سعدی را جواب
|
سیف فرغانی چو دیدی روی دوست
|
|
گر به شمشیرت زند رو برمتاب
|