ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی | جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی | |
ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو | جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی | |
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت | غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی |
□
ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم | کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست | |
ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم | پیران ره، بما ننمودند راه راست |
□
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل | تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست | |
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل | این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست | |
گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو | آتش چرا به خرمن پروانه میزند | |
سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر | در تیه آز، راه تو دانه میزند |
□
بی رنج، زین پیاله کسی می نخورد | بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند | |
تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران | هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند | |
خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول | نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را |
□
بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن | که فرصتی که ترا دادهاند، بی بدل است |
□
دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن | تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است |
□
طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد | کیفرش، فرجام بال و پر بخون آلودن است |
□
با قضا، چیره زبان نتوان بود | که بدوزند، گرت صد دهن است |
□
دور جهان، خونی خونخوارهاست | محکمهی نیک و بد کارهاست |
□
خیال کژ به کار کژ گواهی است | سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است |
□
به از پرهیزکاری، زیوری نیست | چو اشک دردمندان، گوهری نیست |
□
مپوش آئینه کس را به زنگار | دل آئینه است، از زنگش نگهدار |
□
سزای رنجبر گلشن امید، بس است | بدامن چمنی، گلبنی نشانیدن | |
برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم | گناه دیدهی من بود، این خطاکاری |