صبح آمد و مرغ صبحگاهی | زد نغمه، بیاد عهد دیرین | ||
خفاش برفت با سیاهی | شد پر همای روز، زرین | ||
در چشمه، بشوق جست ماهی | شبنم بنشست بر ریاحین | ||
شد وقت رحیل و مرد راهی | بنهاد بر اسب خویشتن، زین | ||
|
□
کندند ز باغ، خار و خس را | گردید چمن، زمردین رنگ | ||
دزدید چو دیو شب، نفس را | خوابید ز خستگی، شباهنگ | ||
هنگام سحر، در قفس را | بشکست و پرید صید دلتنگ | ||
بر سر نرسانده این هوس را | بر پاش رسید ناگهان سنگ | ||
|
□
آراست بساط آسمانی | از جلوهگری، خور جهانتاب | ||
بگریخت ستارهی یمانی | از باغ و چمن، پرید مهتاب | ||
رخشنده چو آب زندگانی | جوشید ز سنگ، چشمهی آب | ||
وان مست شراب ارغوانی | مخمور فتاد و ماند در خواب | ||
|
□
ای مرغک رام گشته در دام | برخیز که دام را گسستند | ||
پر میزن و در سپهر بخرام | کز پر شکن تو، پر شکستند | ||
بس چون تو، پرندگان گمنام | جستند ره خلاص و جستند | ||
با کوشش و سعی خود، سرانجام | در گوشهی عافیت نشستند | ||
|
□
همسایهی باغ و بوستان باش | تا چند کناره میگزینی | ||
چون چهرهی صبح، شادمان باش | تا چند ملول مینشینی | ||
هم صحبت مرغ صبح خوان باش | تا چند نژندی و حزینی | ||
چالاک و دلیر و کاردان باش | در وقت حصاد و خوشهچینی | ||
|
□
آنگونه بپر، که پر نریزی | در دامن روزگار، سنگ است | ||
بسیار مکن بلند خیزی | کافتادن نیک نام، ننگ است | ||
گر صلح کنی و گر ستیزی | این نقش و نگار، ریو و رنگ است | ||
گر سر بنهی و گر گریزی | شاهین سپهر، تیز چنگ است | ||
|
□
بر شاخه سرخ گل، مکن جای | کان حاصل رنج باغبان است | ||
منقار ز برگ گل، میارای | گل، زیور چهر بوستان است | ||
در نارون، آشیانه منمای | برگش مشکن، که سایبان است | ||
از بامک پست، دانه مربای | کان دانه برای ماکیان است | ||
|
□
از میوهی باغ، چشم بر بند | خوش نیست درخت میوه بیبار | ||
با روزی خویش، باش خرسند | راهی که نه راه تست، مسپار | ||
آنجا که پر است و حلقه و بند | دام ستم است، پای مگذار | ||
فرض است نیازموده را پند | و آگاه نمودنش ز اسرار | ||
|
□
آذوقهی خویش، کن فراهم | زان میوه که خشک کرده دهقان | ||
گه دانه بود زیاد و گه کم | همواره فلک نگشته یکسان | ||
بی گل، نشد آشیانه محکم | بی پایه، بجا نماند بنیان | ||
اندود نکردهای و ترسیم | ویرانه شود ز برف و باران | ||
|
□
در لانهی دیگران منه گام | خاشاک ببر، بساز لانه | ||
بی رنج، کسی نیافت آرام | بی سعی، نخورد مرغ دانه | ||
زشت است ز خلق خواستن وام | تا هست ذخیرهای به خانه | ||
از دست مده، بفکرت خام | امنیت ملک آشیانه | ||
|
□
خوش صبحدمی، اگر توانی | بر دامن مرغزار بنشین | ||
چون در ره دور، دیر مانی | بال و پر تو، کنند خونین | ||
گر رسم و ره فرار دانی | چون فتنه رسد، تو رخت بر چین | ||
این نکته، چو درس زندگانی | آویزهی گوش کن، که پروین | ||
|