گل خودرو

چه دانستی که ما را رنگ و بو نیست که میگوید گل خودرو، نکونیست
دمیدم تا بدانیدم که هستم فتادم تا نگوئی خودپرستم
مپنداری که کار دهر، بازیست مرا این اوفتادن، سرفرازیست
بهر مهدم که خواباندند خفتم ز هر مرزی که گفتندم، شکفتم
نشستم، تا رخم شبنم بشوید نسیم صبحگاهانم ببوید
درین بی رنگ و بوئی، رنگ و بوهاست درین دفتر، ز خلقت گفتگوهاست
سزد گر سرو و گل، بر ما بخندند که ما افتاده‌ایم، ایشان بلندند
بیاد من، کسی تخمی نیفشاند کشاورز سپهرم با تو بنشاند
مرا با گل، خیال همسری نیست هوای نخوت و نام‌آوری نیست
اگر چه گلشن ما، دشت و صحراست ز هر جا رسته‌ایم، آنجا مصفاست
ز من، زین بیش کس خوبی نخواهد گل خودرو، ز قدر گل نکاهد
گرفتم جلوه و رنگی و تابی ز بارانی و باد و آفتابی
گلی زیبا شدم در باغ ایام چه میدانم، چه خواهم شد سرانجام