- ۶۰۱ ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
- ۶۰۲ آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
- ۶۰۳ اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
- ۶۰۴ زنده بی دوست خفته در وطنی
- ۶۰۵ سروقدی میان انجمنی
- ۶۰۶ کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
- ۶۰۷ من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
- ۶۰۸ ای سرو حدیقه معانی
- ۶۰۹ بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
- ۶۱۰ بندهام گر به لطف میخوانی
- ۶۱۱ بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
- ۶۱۲ جمعی که تو در میان ایشانی
- ۶۱۳ ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
- ۶۱۴ کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی
- ۶۱۵ ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
- ۶۱۶ نگویم آب و گلست آن وجود روحانی
- ۶۱۷ نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
- ۶۱۸ همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
- ۶۱۹ چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
- ۶۲۰ فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی