- ۳۲۱ آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
- ۳۲۲ خجلست سرو بستان بر قامت بلندش
- ۳۲۳ هر که نازک بود تن یارش
- ۳۲۴ هر که نامهربان بود یارش
- ۳۲۵ کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش
- ۳۲۶ دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
- ۳۲۷ چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
- ۳۲۸ رها نمیکند ایام در کنار منش
- ۳۲۹ خوشست درد که باشد امید درمانش
- ۳۳۰ زینهار از دهان خندانش
- ۳۳۱ هر که هست التفات بر جانش
- ۳۳۲ هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
- ۳۳۳ خطا کردی به قول دشمنان گوش
- ۳۳۴ قیامت باشد آن قامت در آغوش
- ۳۳۵ یکی را دست حسرت بر بناگوش
- ۳۳۶ رفتی و نمیشوی فراموش
- ۳۳۷ گر یکی از عشق برآرد خروش
- ۳۳۸ دلی که دید که غایب شدست از این درویش
- ۳۳۹ گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
- ۳۴۰ هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش