از ساحت پاک آشیانی | مرغی بپرید سوی گلزار | ||
در فکرت توشی و توانی | افتاد بسی و جست بسیار | ||
رفت از چمنی به بوستانی | بر هر گل و میوه سود منقار | ||
تا خفت ز خستگی زمانی | یغماگر دهر گشت بیدار | ||
تیری بجهید از کمانی | چون برق جهان ز ابر آذار | ||
|
□
چون بال و پرش تپید در خون | از یاد برون شدش پریدن | ||
افتاد ز گیرودار گردون | نومید ز آشیان رسیدن | ||
از پر سر خویش کرد بیرون | نالید ز درد سر کشیدن | ||
دانست که نیست دشت و هامون | شایستهی فارغ آرمیدن | ||
شد چهرهی زندگی دگرگون | در دیدن نماند تاب دیدن | ||
|
□
مجروح ز رنج زندگی رست | از قلب بریده گشت شریان | ||
آن بال و پر لطیف بشکست | وان سینهی خرد خست پیکان | ||
صیاد سیه دل از کمین جست | تا صید ضعیف گشت بیجان | ||
در پهلوی آن فتاده بنشست | آلوده بخون مرغ دامان | ||
بنهاد به پشتواره و بست | آمد سوی خانه شامگاهان | ||
|
□
چون صبح دمید، مرغکی خرد | افتاد ز آشیانه در جر | ||
چون دانه نیافت، خون دل خورد | تقدیر، پرش بکند یکسر | ||
شاهین حوادثش فرو برد | نشنید حدیث مهر مادر | ||
دور فلکش بهیچ نشمرد | نفکند کسیش سایه بر سر | ||
نادیده سپهر زندگی، مرد | پرواز نکرده، سوختش پر | ||
|
□
آمد شب و تیره گشت لانه | وان رفته نیامد از سفر باز | ||
کوشید فسونگر زمانه | کاز پرده برون نیفتد این راز | ||
طفلان بخیال آب و دانه | خفتند و نخاست دیگر آواز | ||
از بامک آن بلند خانه | کس روز عمل نکرد پرواز | ||
یکباره برفت از میانه | آن شادی و شوق و نعمت و ناز | ||
|
□
آن مسکن خرد پاک ایمن | خالی و خراب ماند فرجام | ||
افتاد گلش ز سقف و روزن | خار و خسکش بریخت از بام | ||
آرامگهی نه بهر خفتن | بامی نه برای سیر و آرام | ||
بر باد شد آن بنای روشن | نابود شد آن نشانه و نام | ||
از گردش روزگار توسن | وز بدسری سپهر و اجرام | ||
|
□
شد ساقی چرخ پیر خرسند | پردید ز خون چو ساغری را | ||
دستی سر راه دامی افکند | پیچانید به رشتهای سری را | ||
جمعیت ایمنی پراکند | شیرازه درید دفتری را | ||
با تیشهی ظلم ریشهای کند | بر بست ز فتنهای دری را | ||
خون ریخت بکام کودکی چند | برچید بساط مادری را | ||
|