ای سعد سپهر دین کجایی | کاثار سعادتت نهانست | |
بازم ز زمانه کم گرفتی | وین هم ز کیادت زمانست | |
این عادت قلةالمبالات | آیین کدام دوستانست | |
زین گونه بضاعت مودت | در حمل کدام کاروانست | |
ما را باری غم تو هر شب | همخوابهی مغز استخوانست | |
زان روی که روزی از فراقت | با سال تمام توامانست | |
سالیست که دیدهی پر آبم | بر طرف دریچه دیدبانست | |
رخسارهی کاهرنگم از اشک | در هجر تو راه کهکشانست | |
روزم سیهست از آنکه چشمم | از آتش سینه پر دخانست | |
خود صحبت اندساله بگذار | گو مرد غریب ناتوانست | |
گرچه زدهی سپهر پیرست | آخر نه چو بخت ما جوانست | |
برخیزم و بنگرم که حالش | در حبس تکبر از چه سانست | |
از دست مشو ز سقطهی من | پای تو اگرچه در میانست | |
سری دارم که گر بگویم | گویی بحقیقت آن چنانست | |
آن شب که دو عالم از حوادث | گویی که دو محنت آشیانست | |
و اجرام نحوس را به یکبار | در طالع عافیت قرانست | |
وز عکس شفق هوای گیتی | یک معرکه لمعهی سنانست | |
گفتم که چو شب گرانرکابست | تدبیر می سبک عنانست | |
مهمان تو آمدیم یالیت | یالیتم از آن دو میهمانست | |
تا از در مجلست که خاکش | همتای بهشت جاودانست |