در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری | خیال رایت و آواز نوبتت بودست | |
شکستهای امانی به عشوه میبسته است | درشتهای حوادث به حیله میبودست | |
کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو | چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست | |
که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد | نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست | |
نه بر زبان گذرانیدهام نه بر خاطر | نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست |
□
عاقلا از سر جهان برخیز | که نه معشوقهی وفادارست | |
گیر کامروز بر سر گنجی | پا نه فردات بر دم مارست |