سه ماهه فراقت بر اهل خراسان
|
|
بسی سال بودست آسان و آسان
|
به جانت که گر بیخبرهاء خیرت
|
|
خبر داشت کس را تن از دل دل از جان
|
زبان بود در کامها بیتو خنجر
|
|
نظر بود در دیدهها بیتو پیکان
|
یکی از تف سینه در قعر دوزخ
|
|
یکی از نم دیده در موج طوفان
|
ز بس خار هجر تو در دیده و دل
|
|
ز خونابه رخسارها چون گلستان
|
چنان روز بر ما سیه کرد بیتو
|
|
که کسمان ندیدی سپیدی دندان
|
از آن بیم کز کافریهای گردون
|
|
نباید که کاری رود نابسامان
|
دعاگوی جان تو خلقی موحد
|
|
مددخواه جاه تو شهری مسلمان
|
کدامین سعادت بود بیشتر زین
|
|
که باز آمدی در سعادات الوان
|
مگر طاعتی کرده بودست خالص
|
|
زمین سمرقند در حق یزدان
|
اگر این نبودست آلوده گشتست
|
|
زمین خراسان به نوعی ز عصیان
|
که مستوجب فرقتت شد سه ماه این
|
|
که مستسعد خدمتت شد سه ماه آن
|
ایا چرخ در پیش قدر تو واله
|
|
و یا ابر در پیش دست تو حیران
|
تویی آنکه در مجلست بخت ساقی
|
|
تویی آنکه بر درگهت چرخ دربان
|
به کوی کمال تو در، عقل ناقص
|
|
به خوان سخای تو بر، جود مهمان
|
کند حل و عقد تو بر چرخ پیشی
|
|
دهد امر و نهی تو بر دهر فرمان
|
زمین هرکجا امن تو نیست فتنه
|
|
جهان هرکجا عدل تو نیست ویران
|
کمر پیش حکم تو بربسته جوزا
|
|
کله پیش قدر تو بنهاده کیوان
|
اثرهای کین تو چون نحس عقرب
|
|
نظرهای لطف تو چون سعد میزان
|
ز مسطور کلکت شود مرده زنده
|
|
مگر در دوات تو هست آب حیوان
|