در مدح امیر عادل ضیاء الدین مودود احمد عصمی

نماز شام چو خورشید گنبد گردان به کوه رفت فرود و ز چشم گشت نهان
به فال نیک برون آمدیم و رای صواب به عزم خدمت درگاه پیشوای جهان
به طالعی که ببسته است ز ابتدای وجود به پیش طالع عالیش بر سپهر میان
تکاورانی در زیر زین به دولت او چو ابر گاه مسیر و چو پیل گاه توان
ز نعلهاشان سطح زمین گرفته هلال ز گوشهاشان روی هوا گرفته سنان
نه در مفاصل این سستیی ز بار رکاب نه در طبیعت آن نفرتی ز باد عنان
به کوهسار و بیابانی اندر آوردیم جمازگان بیابان‌نورد که کوهان
چو بیشه بیشه درو درزهای خار و خسک چو پاره پاره درو خامهای ریگ روان
کسی ندیده فرازش مگر به چشم ضمیر کسی نرفته نشیبش مگر به پای گمان
به غارهاش درون مار گرزه از حشرات به ناوهاش درون شیر شرزه از حیوان
ز تنگ عیشی بر ذروهاش برده همای ز استخوان مسافر ذخیرهای گران
کسی به روز سفید و شب سیاه درو بجز کبودی گردون همی نداد نشان
ز بیم دیو بدل در همی گداخت ضمیر ز باد سر به تن در همی فسرد روان
هزاربار به هر لحظه بیش گفت دلم که یارب این ره دلگیر کی رسد به کران
زمان زمان دهدم آن قدر که بوسه دهم زمین حضرت آن مقصد زمین و زمان
ضیاء دین خدای آنکه حسن عادت او زمانه دارد در زیر سایه‌ی احسان
امیر عادل مودود احمد عصمی که هست جوهری از عدل و عصمت یزدان
بزرگ بار خدایی که طبع و دستش را همی نماز برد بحر و سجده آرد کان
بود عنایتش از نایبات چرخ پناه دهد حمایتش از حادثات دهر امان
به غیرت از نفسش روح عیسی مریم به خجلت از قلمش چوب موسی عمران