در رضای تو لازمست صواب
|
|
گوییا هست حرف و صوت کلام
|
رود از سهم در مظالم تو
|
|
راز خصم تو با عرق ز مسام
|
گیرد از امن در حوالی تو
|
|
مرغ و ماهی چو در حرم احرام
|
نکند با عمارت عدلت
|
|
آن خرابی که پیش کرد مدام
|
بر دوام تو عدل تست دلیل
|
|
عدل باشد بلی دلیل دوام
|
نور رایت نجوم گردون را
|
|
از حوادث همی دهد اعلام
|
فیض عقلت نفوس انجم را
|
|
بر سعادت همی کند الهام
|
از پی خدمت تو بندد طبع
|
|
نقش تصویر نطفه در ارحام
|
وز پی مدحت تو زاید عقل
|
|
گوهر نظم و نثر در اوهام
|
نیست ممکن ورای همت تو
|
|
که کند هیچ آفریده مقام
|
خود برازوی وجود ممکن نیست
|
|
بس مقامی نه در وجود کدام
|
تشنگان شراب لطفت را
|
|
یاس تلخی نیارد اندر کام
|
کشتگان سنان قهر ترا
|
|
حشر ناممکن است روز قیام
|
ای ز طبع تو طبعها خرم
|
|
وی ز عیش تو عیشها پدرام
|
بنده سالیست تا درین خدمت
|
|
گه به هنگام و گاه بیهنگام
|
دهد از جنس دیگرت زحمت
|
|
آرد از نوع دیگرت ابرام
|
آن همی بیند از تهاون خویش
|
|
که بدان هست مستحق ملام
|
وان نمیبیند از مکارم تو
|
|
که به شرحش توان نمود قیام
|
شد مکرم ز غایت کرمت
|
|
کرم الحق چنین کنند کرام
|
تا به اجسام قایمند اعراض
|
|
تا به اعراض باقیند اجسام
|