در صفت افلاک و بروج و مدح ناصرالدین طاهربن المظفر

در رضای تو لازمست صواب گوییا هست حرف و صوت کلام
رود از سهم در مظالم تو راز خصم تو با عرق ز مسام
گیرد از امن در حوالی تو مرغ و ماهی چو در حرم احرام
نکند با عمارت عدلت آن خرابی که پیش کرد مدام
بر دوام تو عدل تست دلیل عدل باشد بلی دلیل دوام
نور رایت نجوم گردون را از حوادث همی دهد اعلام
فیض عقلت نفوس انجم را بر سعادت همی کند الهام
از پی خدمت تو بندد طبع نقش تصویر نطفه در ارحام
وز پی مدحت تو زاید عقل گوهر نظم و نثر در اوهام
نیست ممکن ورای همت تو که کند هیچ آفریده مقام
خود برازوی وجود ممکن نیست بس مقامی نه در وجود کدام
تشنگان شراب لطفت را یاس تلخی نیارد اندر کام
کشتگان سنان قهر ترا حشر ناممکن است روز قیام
ای ز طبع تو طبعها خرم وی ز عیش تو عیشها پدرام
بنده سالیست تا درین خدمت گه به هنگام و گاه بی‌هنگام
دهد از جنس دیگرت زحمت آرد از نوع دیگرت ابرام
آن همی بیند از تهاون خویش که بدان هست مستحق ملام
وان نمی‌بیند از مکارم تو که به شرحش توان نمود قیام
شد مکرم ز غایت کرمت کرم الحق چنین کنند کرام
تا به اجسام قایمند اعراض تا به اعراض باقیند اجسام