گفتیی کلک خواجه در دیوان
|
|
ملک را میدهد قرار و نظام
|
خواجهی خواجگان هفت اقلیم
|
|
ناصر دین حق رضی انام
|
بوالمظفر که رایت ظفرش
|
|
آیتی شد به نصرت اسلام
|
آنکه با حکم او قضا و قدر
|
|
خط باطل کشیده بر احکام
|
وانکه از بهر او شهور و سنین
|
|
داغ طاعت نهند بر ایام
|
خواهد از رای روشنش هر روز
|
|
جرم خورشید روشنایی وام
|
گیرد از کلک و دفترش هردم
|
|
قلم و دفتر عطارد نام
|
زیبدش مهر چرخ مهر نگین
|
|
شایدش طرف چرخ طرفستام
|
صلح کرد از توسط عدلش
|
|
باز با کبک و گرگ با اغنام
|
بخل را مائدهی سخاوت او
|
|
معدهی آز پر کند ز طعام
|
زهره در سایهی عنایت او
|
|
تیغ مریخ برکشد ز نیام
|
ای به وقت کفایت و دانش
|
|
پختهی چرخ پیش علم تو خام
|
وی به گاه صلابت و کوشش
|
|
توسن دهر زیر ران تو رام
|
شاکر نعمتت وضیع و شریف
|
|
زایر درگهت خواص و عوام
|
عدل تو آیتی است از رحمت
|
|
جود تو عالمست از انعام
|
پیش دستت به جای قطر مطر
|
|
از خجالت عرق چکد ز غمام
|
به شرف برگذشتی از افلاک
|
|
به هنر درگذشتی از افهام
|
گر بگویی کفایت تو کشد
|
|
بر سر توسن زمانه لگام
|
ور بخواهی سیاست تو کند
|
|
دیدهی باشه آشیان حمام
|
در حساب تو مضمرست اجل
|
|
گوییا هست او چو جرم حسام
|