در مدح ناصرالدین طاهر و وصف ربیع

نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول
روز مولود موالید و جودش گفتند مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول
ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر وی به انواع هنر در همه آفاق مثل
بس بقایی نبود خصم ترا در دولت چه عجب رایحه‌ی گل ببرد روح جعل
ای دعاوی سخا بی‌کف دستت باطل وی قوانین سخن بی‌سر کلکت مختل
بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل
ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی کاتش و آب کند با گهر موم و عسل
جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل
هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل
نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل
هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل
مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل
شعر نیکو نبود جز به محل قابل شرع کامل نبود جز به نبی مرسل
بود بی‌بالش تو صدر وزارت خالی بود بی‌حشمت تو کار ممالک مهمل
نتوانم که جهان دگرت گویم از آن کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل
هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل
کهربا چون گره‌ی ابروی باس تو بدید خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل
عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن راست شد قاعده‌ها همچو خطوط جدول
دست عدل تو گشادست چنان بر عالم که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل
بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل