نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس
|
|
عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول
|
روز مولود موالید و جودش گفتند
|
|
مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول
|
ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر
|
|
وی به انواع هنر در همه آفاق مثل
|
بس بقایی نبود خصم ترا در دولت
|
|
چه عجب رایحهی گل ببرد روح جعل
|
ای دعاوی سخا بیکف دستت باطل
|
|
وی قوانین سخن بیسر کلکت مختل
|
بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو
|
|
غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل
|
ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی
|
|
کاتش و آب کند با گهر موم و عسل
|
جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر
|
|
جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل
|
هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر
|
|
هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل
|
نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور
|
|
نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل
|
هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست
|
|
چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل
|
مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست
|
|
طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل
|
شعر نیکو نبود جز به محل قابل
|
|
شرع کامل نبود جز به نبی مرسل
|
بود بیبالش تو صدر وزارت خالی
|
|
بود بیحشمت تو کار ممالک مهمل
|
نتوانم که جهان دگرت گویم از آن
|
|
کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل
|
هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز
|
|
هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل
|
کهربا چون گرهی ابروی باس تو بدید
|
|
خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل
|
عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن
|
|
راست شد قاعدهها همچو خطوط جدول
|
دست عدل تو گشادست چنان بر عالم
|
|
که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل
|
بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس
|
|
وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل
|