عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل
|
|
ز دست مردمک دیده زان زند قیفال
|
بزرگوارا شد مدتی که من خادم
|
|
به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال
|
نه آنکه از دل و جان مخلصت نبودستم
|
|
گواه دارم، وان کیست ایزد متعال
|
ز مجلس تو گر ابرام دور داشتهام
|
|
نه از فراغت من بود بل ز بیم ملال
|
وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش
|
|
قصیدههات بیاورد می چو آب زلال
|
به جای دیگر اگر اول التجا کردم
|
|
بدیدم آنچه مبیناد هیچ کس به خیال
|
خدای داند و کس چون خدای نیست که کس
|
|
به عمر خویش ندیدست از آن سمجتر حال
|
ثنا قبول به همت کنند اهل ثنا
|
|
بلی که مرد به همت پرد چو مرغ به بال
|
بدین دلیل تویی خواجهی به استحقاق
|
|
وزین قیاس تویی مهتر به استقلال
|
نه هرکرا به لقب با کسی مشابهت است
|
|
شبیه اوست چنان چون یمین شبیه شمال
|
که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک
|
|
به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال
|
ببین که میر معزی چه خوب میگوید
|
|
حدیث هیات بینو و شکل کعب غزال
|
در این مقابله یک بیت ازرقی بشنو
|
|
نه بر طریق تهجی به وجه استدلال
|
زمرد و گیه سبز هر دو همرنگند
|
|
ولیک زین به نگیندان کشند از آن به جوال
|
همیشه تا که بود نعت زلف در ابیات
|
|
همیشه تا که بود وصف خال در امثال
|
سری که از تو بپیچد بریده باد چو زلف
|
|
دلی که از تو بگردد سیاه باد چو خال
|
هزار سال تو مخدوم و دهر خدمتگار
|
|
هزار جای تو ممدوح و بنده مدح سگال
|