دگر باره شد از تاراج بهمن
|
|
تهی از سبزه و گل راغ و گلشن
|
پریرویان ز طرف مرغزاران
|
|
همه یکباره بر چیدند دامن
|
خزان کرد آنچنان آشوب بر پای
|
|
که هنگام جدل شمشیر قارن
|
ز بس گردید هر دم تیره ابری
|
|
حجاب چهرهی خورشیدی روشن
|
هوا مسموم شد چون نیش کژدم
|
|
جهان تاریک شد چون چاه بیژن
|
بنفشه بر سمن بگرفت ماتم
|
|
شقایق در غم گل کرد شیون
|
سترده شد فروغ روی نسرین
|
|
پریشان گشت چین زلف سوسن
|
بباغ افتاد عالم سوز برقی
|
|
بیکدم باغبان را سوخت خرمن
|
خسک در خانهی گل جست راحت
|
|
زغن در جای بلبل کرد مسکن
|
بسختی گشت همچون سنگ خارا
|
|
بباغ آن فرش همچون خزاد کن
|
سیه بادی چو پر آفت سمومی
|
|
گرفت اندر چمن ناگه وزیدن
|
به بیباکی بسان مردم مست
|
|
به بدکاری بکردار هریمن
|
شهان را تاج زر بربود از سر
|
|
بتان را پیرهن بدرید بر تن
|
تو گوئی فتنهای بد روح فرسا
|
|
تو گوئی تیشهای بد بیخ بر کن
|
ز پای افکند بس سرو سهی را
|
|
بیک نیرو چو دیو مردم افکن
|
بهر سوئی، فسرده شاخ و برگی
|
|
بپرتابید چون سنگ فلاخن
|
کسی بر خیره جز گردون گردان
|
|
نشد با دوستدار خویش دشمن
|
به پستی کشت بس همت بلندان
|
|
چنان اسفندیار و چون تهمتن
|
نمود آنقدر خون اندر دل کوه
|
|
که تا یاقوت شد سنگی به معدن
|
در آغوش ز می بنهفت بسیار
|
|
سر و بازو و چشم و دست و گردن
|
در این ناوردگاه آن به که پوشی
|
|
ز دانش مغفر و از صبر جوشن
|
چگونه بر من و تو رام گردد
|
|
چو رام کس نگشت این چرخ توسن
|
مرو فارغ که نبود رفتگان را
|
|
دگر باره امید بازگشتن
|
مشو دلبستهی هستی که دوران
|
|
هر آنرا زاد، زاد از بهر کشتن
|
بغیر از گلشن تحقیق، پروین
|
|
چه باغی از خزان بودست ایمن
|