لیکن ز شرم آنکه درین هفته بیشتر
|
|
شب در شراب بودهام و روز در خمار
|
ترتیب خدمتی که بباید نکردهام
|
|
کمتر برای تهنیتی بیتکی سه چار
|
گفتا گرت ز گفتهی خود قطعهای دهم
|
|
مانند قطعهای تو مطبوع و آبدار
|
گفتم که این نخست خداوندی تو نیست
|
|
ای انوریت بنده و چون انوری هزار
|
پس گفتمش که بیتی ده بر ولا بخوان
|
|
تا چیست وزن و قافیه چون بردهای به کار
|
آغاز کرد مطلع و آواز برکشید
|
|
وانگاه چه روایت چون در شاهوار
|
کای کاینات رابه وجود تو افتخار
|
|
وی پیش از آفرینش و کم ز آفریدگار
|
ای صاحب ملک دل و صدر ملک نشان
|
|
دستور بحر دست و خداوند کان یسار
|
امر تو همچو میل فلک باعث مسیر
|
|
نهی تو همچو طبع زمین موجب قرار
|
از همت تو یافته افلاک طول و عرض
|
|
وز مدت تو یافته ایام پود و تار
|
از سیر کلک تو همه آفاق در سکون
|
|
وز سد حزم تو همه آفاق در حصار
|
یکچند بیشبانی حزم تو بودهاند
|
|
گرگ ستم سمین، برهی عافیت نزار
|
پهلوی ملک بستر عدل آنگهی بسود
|
|
کاقبال کرد بالش عالیت آشکار
|
جایی رسیده پاس تو کز بهر خواب امن
|
|
بگرفت فتنه را هوس کوک و کو کنار
|
از خواب امن و مستی جود تو در وجود
|
|
کس نیست جز که بخت تو بیدار و هوشیار
|
عدل تو سایهایست که خورشید را ز عجز
|
|
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار
|
تا حشر منکسف نشود آفتاب اگر
|
|
آید به زیر سایهی عدلت به زینهار
|
رای تو بر محیط فلک شعلهای کشید
|
|
در سقف او هنوز سفر میکند شرار
|
حلم تو بر بسیط زمین سایهای فکند
|
|
طبع اندرو هنوز دفین مینهد وقار
|
قهر تو گر طلایه به دریا کشد شود
|
|
در در صمیم حلق صدف دانهی انار
|