در تهنیت عید و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

لیکن ز شرم آنکه درین هفته بیشتر شب در شراب بوده‌ام و روز در خمار
ترتیب خدمتی که بباید نکرده‌ام کمتر برای تهنیتی بیتکی سه چار
گفتا گرت ز گفته‌ی خود قطعه‌ای دهم مانند قطعهای تو مطبوع و آبدار
گفتم که این نخست خداوندی تو نیست ای انوریت بنده و چون انوری هزار
پس گفتمش که بیتی ده بر ولا بخوان تا چیست وزن و قافیه چون برده‌ای به کار
آغاز کرد مطلع و آواز برکشید وانگاه چه روایت چون در شاهوار

کای کاینات رابه وجود تو افتخار وی پیش از آفرینش و کم ز آفریدگار
ای صاحب ملک دل و صدر ملک نشان دستور بحر دست و خداوند کان یسار
امر تو همچو میل فلک باعث مسیر نهی تو همچو طبع زمین موجب قرار
از همت تو یافته افلاک طول و عرض وز مدت تو یافته ایام پود و تار
از سیر کلک تو همه آفاق در سکون وز سد حزم تو همه آفاق در حصار
یک‌چند بی‌شبانی حزم تو بوده‌اند گرگ ستم سمین، بره‌ی عافیت نزار
پهلوی ملک بستر عدل آنگهی بسود کاقبال کرد بالش عالیت آشکار
جایی رسیده پاس تو کز بهر خواب امن بگرفت فتنه را هوس کوک و کو کنار
از خواب امن و مستی جود تو در وجود کس نیست جز که بخت تو بیدار و هوشیار
عدل تو سایه‌ایست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار
تا حشر منکسف نشود آفتاب اگر آید به زیر سایه‌ی عدلت به زینهار
رای تو بر محیط فلک شعله‌ای کشید در سقف او هنوز سفر می‌کند شرار
حلم تو بر بسیط زمین سایه‌ای فکند طبع اندرو هنوز دفین می‌نهد وقار
قهر تو گر طلایه به دریا کشد شود در در صمیم حلق صدف دانه‌ی انار