تیغ جهادت از پی تمهید اقتداش
|
|
ایمن چو ذوالفقار ز زنگار روزگار
|
روزی که زلف پرچم از آشوب معرکه
|
|
پنهان کند طراوت رخسار روزگار
|
باشد ز بیم شیر علم شیر بیشه را
|
|
دل قطره قطره گشته در اقطار روزگار
|
در کر و فر ز غایت تعجیل گشته چاک
|
|
ز انگشت پای پاچهی شلوار روزگار
|
واندر گریزگاه هزیمت به پای در
|
|
از بیم سرکشان شده دستار روزگار
|
تو چون نمک به آب فرو برده از ملوک
|
|
یک دشت خصم را به نمکسار روزگار
|
ترجیح داده کفهی آجال خصم را
|
|
از دانگ سنگ چرخ تو معیار روزگار
|
زور تو در کشاکش اگر بر فلک خورد
|
|
زاسیب او گسسته شود تار روزگار
|
بیرون کند چو تیغ تو گلگون شود به خون
|
|
دست قدر ز پای ظفر خار روزگار
|
چون باد حملهی تو به دشمن خبر برد
|
|
کای جان و تن سپرده به زنهار روزگار
|
القاب و کنیت تو در اینست زانکه نیست
|
|
القاب و کنیتت شده تذکار روزگار
|
در نظم این قصیده ادب را نگفتهام
|
|
القابت ای خلاصهی اخیار روزگار
|
هرچند نام و کنیت تو نیست اندرو
|
|
ای بد نکرده حیدر کرار روزگار
|
دانی که جز به حال تو لایق نباشد این
|
|
کای در نبرد حیدر کرار روزگار
|
کرتر بود ز جذر اصم گر بپرسمش
|
|
کامثال این قصیده ز اشعار روزگار
|
در مدحتت که زیبد گوید به صد زبان
|
|
تاجالملوک صفدر و صفدار روزگار
|
کس را به روزگار دگر ی اد کی بود
|
|
وز گرم و سرد شادی و تیمار روزگار
|
تا زاختلاف بیع و شرای فساد و کون
|
|
باشد همیشه رونق بازار روزگار
|
بادا همیشه رونق بازار ملک تو
|
|
تا کاین است و فاسد از ادوار روزگار
|
دست دوام دامن جاه تو دوخته
|
|
بر دامن سپهر به مسمار روزگار
|