در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی

ز بهر تکیه‌ی او گرنه عزم فسخ کند سپهر گوشه‌ی مسند ز ماه بفشاند
تو تا مدبر ملکی شکوه تدبیرت ز بام گیتی تقدیر بد همی راند
جهان به آب وفا روی عهد می‌شوید فلک به دست ظفر جعد ملک می‌شاند
زمانه مهره‌ی تشویر بازچید چو دید که فتنه با تو همی بازد و همی ماند
تو در زمانه بسی از زمانه افزونی اگر زمانه نداند خدای می‌داند
همیشه تا که ز تاثیر چرخ و گریه‌ی ابر دهان غنچه‌ی گل را صبا بخنداند
لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد که خصم را به سزا خنده‌ی تو گریاند