هر آنکس که بد کرد با شهریار

سبک رفت و جامه ازو در کشید جگرگاه شاه جهان بر درید
بپیچید و بر زد یکی سرد باد به زاری بران جامه بر جان بداد
برین گونه گردد جهان جهان همی راز خویش از تو دارد نهان
سخن سنج بی‌رنج گر مرد لاف نبیند ز کردار او جز گزاف
اگر گنج داری و گر گرم ورنج نمانی همی در سرای سپنج
بی‌آزاری و راستی برگزین چو خواهی که یابی به داد آفرین
چو آگاهی آمد به بازار و راه که خسرو بران گونه برشد تباه
همه بدگمانان به زندان شدند به ایوان آن مستمندان شدند
گرامی ده و پنج فرزند بود به ایوان شاه آنک دربند بود
به زندان بکشتندشان بی‌گناه بدانگه که برگشته شد بخت شاه
جهاندار چیزی نیارست گفت همی‌داشت آن انده اندر نهفت
چو بشنید شیرویه چندی گریست از آن پس نگهبان فرستاد بیست
بدان تا زن و کودکانشان نگاه بدارد پس از مرگ آن کشته شاه
شد آن پادشاهی و چندان سپاه بزرگی و مردی و آن دستگاه
که کس را ز شاهنشهان آن نبود نه از نامداران پیشین شنود
یکی گشت با آنک نانی فراخ نیابد نبیند برو بوم و کاخ
خردمند گوید نیارد بها هر آنکس که ایمن شد از اژدها
جهان رامخوان جز دلاور نهنگ بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
سرآمد کنون کار پرویز شاه شد آن نامور تخت و گنج و سپاه