ز کرمان کس آمد سوی اصفهان

فرستید سوی شبستان ما به نزدیک خسروپرستان ما
غریبان که بر شهرها بگذرند چماننده پای و لبان ناچرند
دل از عیب صافی و صوفی به نام به دوریشی اندر دلی شادکام
ز خواهندگان نامشان سر کنید شمار اندر آغاز دفتر کنید
هرآنکس که هست از شما مستمند کجا یافت از کارداری گزند
دل و پشت بیدادگر بشکنید همه بیخ و شاخش ز بن برکنید
نهادن بد و کار کردن بدوی بیابم همان چون کنم جست و جوی
کنم زنده بر دار بدنام را که گم کرد ز آغاز فرجام را
کسی کو ز فرمان ما بگذرد به فرجام زان کار کیفر برد
چو نامه فرستاده شد برگرفت جهانی به آرام در بر گرفت
ز کرمان بیامد به شهر صطخر به سر بر نهاد آن کیی تاج فخر
تو راز جهان تا توانی مجوی که او زود پیچد ز جوینده روی