فرستید سوی شبستان ما
|
|
به نزدیک خسروپرستان ما
|
غریبان که بر شهرها بگذرند
|
|
چماننده پای و لبان ناچرند
|
دل از عیب صافی و صوفی به نام
|
|
به دوریشی اندر دلی شادکام
|
ز خواهندگان نامشان سر کنید
|
|
شمار اندر آغاز دفتر کنید
|
هرآنکس که هست از شما مستمند
|
|
کجا یافت از کارداری گزند
|
دل و پشت بیدادگر بشکنید
|
|
همه بیخ و شاخش ز بن برکنید
|
نهادن بد و کار کردن بدوی
|
|
بیابم همان چون کنم جست و جوی
|
کنم زنده بر دار بدنام را
|
|
که گم کرد ز آغاز فرجام را
|
کسی کو ز فرمان ما بگذرد
|
|
به فرجام زان کار کیفر برد
|
چو نامه فرستاده شد برگرفت
|
|
جهانی به آرام در بر گرفت
|
ز کرمان بیامد به شهر صطخر
|
|
به سر بر نهاد آن کیی تاج فخر
|
تو راز جهان تا توانی مجوی
|
|
که او زود پیچد ز جوینده روی
|