نشست از بر رخش چون پیل مست

جهاندیده گفت این نه جای منست بجایی نشینم که رای منست
به بهمن بفرمود کز دست راست نشستی بیارای ازان کم سزاست
چنین گفت با شاهزاده به خشم که آیین من بین و بگشای چشم
هنر بین و این نامور گوهرم که از تخمه‌ی سام کنداورم
هنر باید از مرد و فر و نژاد کفی راد دارد دلی پر ز داد
سزاوار من گر ترا نیست جای مرا هست پیروزی و هوش و رای
ازان پس بفرمود فرزند شاه که کرسی زرین نهد پیش گاه
بدان تا گو نامور پهلوان نشیند بر شهریار جوان
بیامد بران کرسی زر نشست پر از خشم بویا ترنجی بدست