کزین لشکر اکنون سوارش تویی
|
|
بهارش تویی نامدارش تویی
|
به یکسو گرای از میان دو صف
|
|
چه داری چنین بر لب آورده کف
|
که الیاس شیر است روز نبرد
|
|
پذیره درآید سبکتر ز گرد
|
اگر هدیه خواهی ورا گنج هست
|
|
مسای از پی چیز با رنج دست
|
ز گیتی گزین کن یکی بهرهیی
|
|
تو باشی بران بهره در شهرهیی
|
همت یار باشم همت کهترم
|
|
که هرگز ز پیمان تو نگذرم
|
بدو گفت گشتاسپ کاین سرد گشت
|
|
سخنها ز اندازه اندر گذشت
|
تو کردی بدین داوری دست پیش
|
|
کنون بازگشتی ز گفتار خویش
|
سخن گفتن اکنون نیاید به کار
|
|
گه جنگ و آویزش کارزار
|
فرستاده برگشت و آمد چو باد
|
|
همی کرد پاسخ به الیاس یاد
|