- ۲۲۱ که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
- ۲۲۲ روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
- ۲۲۳ دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
- ۲۲۴ آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر
- ۲۲۵ گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
- ۲۲۶ جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
- ۲۲۷ عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
- ۲۲۸ شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
- ۲۲۹ مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
- ۲۳۰ دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز
- ۲۳۱ ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
- ۲۳۲ وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
- ۲۳۳ گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز
- ۲۳۴ هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
- ۲۳۵ شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
- ۲۳۶ مغرور کسی به که درت جا نکند کس
- ۲۳۷ ای دل به بند دوری او جاودانه باش
- ۲۳۸ عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
- ۲۳۹ تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش
- ۲۴۰ ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش