- ۱۲۱ چشم او قصد عقل و دین دارد
- ۱۲۲ جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
- ۱۲۳ کار خوبی نه بگفت دگران باید کرد
- ۱۲۴ خوش آن نیاز که رفع حیا تواند کرد
- ۱۲۵ کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد
- ۱۲۶ چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد
- ۱۲۷ دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
- ۱۲۸ تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
- ۱۲۹ هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
- ۱۳۰ هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
- ۱۳۱ مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
- ۱۳۲ ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
- ۱۳۳ اینست کزو رخنه به کاشانهی من شد
- ۱۳۴ خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
- ۱۳۵ گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد
- ۱۳۶ به راز عشق زبان در میان نمیباشد
- ۱۳۷ دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
- ۱۳۸ امروز ناز را به نیازم نظر نبود
- ۱۳۹ چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود
- ۱۴۰ ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود