- ۳۲۱ در بزم وصل اگر چه همین در میان منم
- ۳۲۲ به دل دیرین بنایی بود کندم
- ۳۲۳ به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
- ۳۲۴ آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
- ۳۲۵ هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران
- ۳۲۶ من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن
- ۳۲۷ ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن
- ۳۲۸ مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
- ۳۲۹ رشک میبردند شهری بر من و احوال من
- ۳۳۰ مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
- ۳۳۱ اینچنین گر جانب اغیار خواهی داشتن
- ۳۳۲ شد صرف عمرم در وفا بیداد جانان همچنان
- ۳۳۳ تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من
- ۳۳۴ چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
- ۳۳۵ پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
- ۳۳۶ آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
- ۳۳۷ ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
- ۳۳۸ نوبهار آمد ولی بیدوستان در بوستان
- ۳۳۹ فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن
- ۳۴۰ ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن