- ۲۴۱ روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
- ۲۴۲ کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
- ۲۴۳ در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
- ۲۴۴ بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
- ۲۴۵ ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
- ۲۴۶ تو و هر روز و بزم عشرت خویش
- ۲۴۷ ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
- ۲۴۸ الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
- ۲۴۹ مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
- ۲۵۰ کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
- ۲۵۱ با جوانی چند در عین وفا میبینمش
- ۲۵۲ بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
- ۲۵۳ بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش
- ۲۵۴ نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
- ۲۵۵ تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
- ۲۵۶ بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ
- ۲۵۷ قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ
- ۲۵۸ به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
- ۲۵۹ شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
- ۲۶۰ مستغنی است از همه عالم گدای عشق