- ۱ آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
- ۲ کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
- ۳ راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را
- ۴ چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
- ۵ تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا
- ۶ من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
- ۷ طی زمان کن ای فلک ، مژدهی وصل یار را
- ۸ خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
- ۹ نرخ بالا کن متاع غمزهی غماز را
- ۱۰ نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
- ۱۱ بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
- ۱۲ عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
- ۱۳ منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
- ۱۴ چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
- ۱۵ هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
- ۱۶ بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
- ۱۷ بر قول مدعی مکش ای فتنه گر مرا
- ۱۸ ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
- ۱۹ خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
- ۲۰ ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
- ۲۱ کس نزد هرگز در غمخانهی اهل وفا
- ۲۲ سد حیف از محبت بیش از قیاس ما
- ۲۳ بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
- ۲۴ از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما
- ۲۵ ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
- ۲۶ دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
- ۲۷ پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
- ۲۸ قصهی می خوردن شبها و گشت ماهتاب
- ۲۹ شد یار به اغیار دل آزار مصاحب
- ۳۰ گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب
- ۳۱ مژدهی وصل توام ساخته بیتاب امشب
- ۳۲ ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب
- ۳۳ کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت
- ۳۴ این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست
- ۳۵ یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
- ۳۶ لطف پنهانی او در حق من بسیار است
- ۳۷ در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
- ۳۸ بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
- ۳۹ تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
- ۴۰ خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است
- ۴۱ عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است
- ۴۲ طراز سبزهی بر گلشن عذار خوش است
- ۴۳ خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست
- ۴۴ امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست
- ۴۵ یار ما بی رحم یاری بوده است
- ۴۶ ابر است و اعتدال هوای خزانی است
- ۴۷ در دل همان محبت پیشینه باقی است
- ۴۸ ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
- ۴۹ به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
- ۵۰ گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست
- ۵۱ بهر دلم که درد کش و داغدار تست
- ۵۲ وداع جان و تنم استماع رفتن تست
- ۵۳ بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست
- ۵۴ ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
- ۵۵ بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست
- ۵۶ از نظر افتادهی یاریم مدتها شدست
- ۵۷ هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست
- ۵۸ بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
- ۵۹ خوش صید غافلی به سر تیر آمدست
- ۶۰ ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
- ۶۱ از تو همین تواضع عامی مرا بس است
- ۶۲ آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست
- ۶۳ خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست
- ۶۴ آنکس که مرا از نظر انداخته اینست
- ۶۵ ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست
- ۶۶ مشورت با غمزه چشمت را پی تسخیر کیست
- ۶۷ یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
- ۶۸ بسته بر فتراک و میپرسد که صیاد تو کیست
- ۶۹ ای دیده ، دشتبان نگاهت به راه کیست
- ۷۰ تا قسمتم ز میکدهی آرزوی کیست
- ۷۱ مریض عشق اگر سد بود علاج یکیست
- ۷۲ ای همنفسان بودن وآسودن ما چیست
- ۷۳ همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست
- ۷۴ کوچنان یاری که داند قدر اهل درد چیست
- ۷۵ قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
- ۷۶ باز این عتاب و شیوه عاشق گداز چیست
- ۷۷ زهر در چشم و چین بر ابرو چیست
- ۷۸ خندهات برما و بر داغ دل درمانده چیست
- ۷۹ مست آمدی که موجب چندین ملال چیست
- ۸۰ وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
- ۸۱ سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
- ۸۲ کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست
- ۸۳ دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
- ۸۴ وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
- ۸۵ جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست
- ۸۶ یک التفات ز فرماندهان نازم نیست
- ۸۷ چه لطفها که در این شیوه نهانی نیست
- ۸۸ طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست
- ۸۹ تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
- ۹۰ عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
- ۹۱ پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
- ۹۲ مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
- ۹۳ بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
- ۹۴ قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
- ۹۵ میتوانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست
- ۹۶ شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست
- ۹۷ تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
- ۹۸ اسیر جلوهی هر حسن عشقبازی هست
- ۹۹ از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
- ۱۰۰ از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
- ۱۰۱ رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت
- ۱۰۲ ز پیش دیده تا جانان من رفت
- ۱۰۳ به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت
- ۱۰۴ گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
- ۱۰۵ ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت
- ۱۰۶ گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
- ۱۰۷ تو منکری ولیک ، به من مهربانیت
- ۱۰۸ نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
- ۱۰۹ هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد
- ۱۱۰ هجران رفیق بخت زبون کسی مباد
- ۱۱۱ تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد
- ۱۱۲ خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد
- ۱۱۳ عیاذباله از روزی که عشقم در جنون آرد
- ۱۱۴ باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
- ۱۱۵ غمزهی او حشر فتنه به هر جا ببرد
- ۱۱۶ شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
- ۱۱۷ خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
- ۱۱۸ دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
- ۱۱۹ به زیر لب حدیق تلخ ، کان بیدادگر دارد
- ۱۲۰ به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد
- ۱۲۱ چشم او قصد عقل و دین دارد
- ۱۲۲ جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
- ۱۲۳ کار خوبی نه بگفت دگران باید کرد
- ۱۲۴ خوش آن نیاز که رفع حیا تواند کرد
- ۱۲۵ کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد
- ۱۲۶ چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد
- ۱۲۷ دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
- ۱۲۸ تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
- ۱۲۹ هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
- ۱۳۰ هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
- ۱۳۱ مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
- ۱۳۲ ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
- ۱۳۳ اینست کزو رخنه به کاشانهی من شد
- ۱۳۴ خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
- ۱۳۵ گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد
- ۱۳۶ به راز عشق زبان در میان نمیباشد
- ۱۳۷ دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
- ۱۳۸ امروز ناز را به نیازم نظر نبود
- ۱۳۹ چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود
- ۱۴۰ ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود
- ۱۴۱ مرغ ما دوش سرایندهی بستانی بود
- ۱۴۲ آنچه کردی ، آنچه گفتی غایت مطلوب بود
- ۱۴۳ بود آن وقتی که دشنام تو خاطر خواه بود
- ۱۴۴ آن مستی تو دوش ز پیمانهی که بود
- ۱۴۵ دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
- ۱۴۶ با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود
- ۱۴۷ چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
- ۱۴۸ چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود
- ۱۴۹ دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
- ۱۵۰ زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود
- ۱۵۱ هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
- ۱۵۲ یک ره سال کن گنه بیگناه خود
- ۱۵۳ مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
- ۱۵۴ نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
- ۱۵۵ ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
- ۱۵۶ بتان که اهل تعلق به قید شان بندند
- ۱۵۷ لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید
- ۱۵۸ خرم دل آن کس که ز بستان تو آید
- ۱۵۹ نزدیک ما سگان درت جا نمیکنند
- ۱۶۰ گر دیده به دریوزهی دیدار نیاید
- ۱۶۱ گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
- ۱۶۲ شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود
- ۱۶۳ شکل مستانه و انکار شرابش نگرید
- ۱۶۴ این دل که دوستی به تو خون خواره میکند
- ۱۶۵ گر ریخت پر عقابی ، فر هما بماند
- ۱۶۶ المنةلله که شب هجر سر آمد
- ۱۶۷ یار دور افتاده مان حل مراد ما نکرد
- ۱۶۸ آنکس که دامن از پی کین تو بر زند
- ۱۶۹ بازم غم بیهوده به همخانگی آمد
- ۱۷۰ ملک دل را سپه ناز به یغما آمد
- ۱۷۱ اغیار را آسان کشد عاشق چو ترک جان کند
- ۱۷۲ خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد
- ۱۷۳ در اول عشق و جنون آهم ز گردون بگذرد
- ۱۷۴ نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
- ۱۷۵ هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد
- ۱۷۶ غم هجوم آورده میدانم که زارم میکشد
- ۱۷۷ کجا در بزم او جای چو من دیوانهای باشد
- ۱۷۸ باغ ترا نظارگیانی که دیدهاند
- ۱۷۹ عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفتهاند
- ۱۸۰ پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
- ۱۸۱ کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
- ۱۸۲ کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد
- ۱۸۳ پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد
- ۱۸۴ غلام عشق حاشا کز جفای یار بگریزد
- ۱۸۵ در آن دیار که هجران بود حیات نباشد
- ۱۸۶ هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد
- ۱۸۷ آیینهی جمال ترا آن صفا نماند
- ۱۸۸ هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند
- ۱۸۹ ما را به سوی خود خم موی تو میکشد
- ۱۹۰ دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
- ۱۹۱ سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد
- ۱۹۲ میکشم زان تند خو گر صد تغافل میکند
- ۱۹۳ هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
- ۱۹۴ آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد
- ۱۹۵ دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند
- ۱۹۶ کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند
- ۱۹۷ که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
- ۱۹۸ شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
- ۱۹۹ ز کار بستهی ما عقدهی حرمان که بگشاید
- ۲۰۰ سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید
- ۲۰۱ مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
- ۲۰۲ چرا خود را کسی در دام سد بی نسبت اندازد
- ۲۰۳ در راسته ناز فروشان که بتانند
- ۲۰۴ ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
- ۲۰۵ خونخواره راهی میروم تا خود به پایان کی رسد
- ۲۰۶ عشق کو تا شحنهی حسرت به زندانم کشد
- ۲۰۷ درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد
- ۲۰۸ دلم خود را به نیش غمزهای افکار میخواهد
- ۲۰۹ جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد
- ۲۱۰ آه شراره بارم کان از درون برآمد
- ۲۱۱ کی اهل دل به کام خود از دوستان برند
- ۲۱۲ ز عشق من به تو اغیار بدگمان شدهاند
- ۲۱۳ یاران خدای را به سوی او گذر کنید
- ۲۱۴ سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید
- ۲۱۵ روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید
- ۲۱۶ تو خون به کاسهی من کن که غیرتاب ندارد
- ۲۱۷ به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند
- ۲۱۸ چرا ستمگر من با کسی جفا نکند
- ۲۱۹ پرسیدن حال دل ریشم بگذارید
- ۲۲۰ آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید
- ۲۲۱ که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
- ۲۲۲ روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
- ۲۲۳ دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
- ۲۲۴ آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر
- ۲۲۵ گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
- ۲۲۶ جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
- ۲۲۷ عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
- ۲۲۸ شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
- ۲۲۹ مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
- ۲۳۰ دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز
- ۲۳۱ ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
- ۲۳۲ وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
- ۲۳۳ گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز
- ۲۳۴ هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
- ۲۳۵ شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
- ۲۳۶ مغرور کسی به که درت جا نکند کس
- ۲۳۷ ای دل به بند دوری او جاودانه باش
- ۲۳۸ عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
- ۲۳۹ تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش
- ۲۴۰ ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
- ۲۴۱ روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
- ۲۴۲ کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
- ۲۴۳ در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
- ۲۴۴ بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
- ۲۴۵ ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
- ۲۴۶ تو و هر روز و بزم عشرت خویش
- ۲۴۷ ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
- ۲۴۸ الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
- ۲۴۹ مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
- ۲۵۰ کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
- ۲۵۱ با جوانی چند در عین وفا میبینمش
- ۲۵۲ بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
- ۲۵۳ بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش
- ۲۵۴ نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
- ۲۵۵ تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
- ۲۵۶ بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ
- ۲۵۷ قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ
- ۲۵۸ به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
- ۲۵۹ شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
- ۲۶۰ مستغنی است از همه عالم گدای عشق
- ۲۶۱ مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ
- ۲۶۲ تو زمن پرس قدر روز وصال
- ۲۶۳ کی تبسم دور از آن شیرین تکلم میکنم
- ۲۶۴ دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
- ۲۶۵ تا چند به غمخانهی حسرت بنشینم
- ۲۶۶ برزن ای دل دامن کوشش که کاری کردهام
- ۲۶۷ هر خون که تو دادی چو می ناب کشیدیم
- ۲۶۸ سحر کجاست که فراش جلوگاه توام
- ۲۶۹ ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
- ۲۷۰ عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مردهایم
- ۲۷۱ من این کوشش که در تسخیر آن خودکام میکردم
- ۲۷۲ نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم
- ۲۷۳ به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم
- ۲۷۴ شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبایی کنم
- ۲۷۵ این بس که تماشایی بستان تو باشم
- ۲۷۶ بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم
- ۲۷۷ دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم
- ۲۷۸ مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
- ۲۷۹ آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم
- ۲۸۰ میتوانم که لب از آب خضر تر نکنم
- ۲۸۱ ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
- ۲۸۲ ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
- ۲۸۳ مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم
- ۲۸۴ نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم
- ۲۸۵ چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم
- ۲۸۶ در آغاز محبت گر وفا کردی چه میکردم
- ۲۸۷ دارد که چون تو پادشهی بندهات شوم
- ۲۸۸ ز کوی آن پری دیوانه رفتم
- ۲۸۹ خوشست آن مه به اغیار آزمودم
- ۲۹۰ از آن تر شد به خون دیده دامانی که دارم
- ۲۹۱ انجام حسن او شد پایان عشق من هم
- ۲۹۲ دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم
- ۲۹۳ از تندی خوی تو گهی یاد نکردم
- ۲۹۴ ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
- ۲۹۵ همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
- ۲۹۶ منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
- ۲۹۷ چون طفل اشک پرده در راز نیستم
- ۲۹۸ در آن مجلس که او را همدم اغیار میدیدم
- ۲۹۹ دلی و طاقت سد آه آتشین دارم
- ۳۰۰ در راه عشق با دل شیدا فتادهایم
- ۳۰۱ از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
- ۳۰۲ جان رفت و ما به آرزوی دل نمی رسیم
- ۳۰۳ برو که با دل پر درد و روی زرد بیایم
- ۳۰۴ مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام
- ۳۰۵ صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
- ۳۰۶ کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
- ۳۰۷ آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
- ۳۰۸ چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
- ۳۰۹ دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم
- ۳۱۰ جانا چه واقعست بگو تا چه کردهایم
- ۳۱۱ من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم
- ۳۱۲ گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
- ۳۱۳ سد دشنه بر دل میخورم و ز خویش پنهان میکنم
- ۳۱۴ آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم
- ۳۱۵ کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
- ۳۱۶ ما اجنبی ز قاعدهی کار عالمیم
- ۳۱۷ به من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
- ۳۱۸ دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
- ۳۱۹ یک همدم و همنفس ندارم
- ۳۲۰ چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم
- ۳۲۱ در بزم وصل اگر چه همین در میان منم
- ۳۲۲ به دل دیرین بنایی بود کندم
- ۳۲۳ به استغنات میرم سرو استغنا بلند من
- ۳۲۴ آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
- ۳۲۵ هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران
- ۳۲۶ من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن
- ۳۲۷ ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن
- ۳۲۸ مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
- ۳۲۹ رشک میبردند شهری بر من و احوال من
- ۳۳۰ مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
- ۳۳۱ اینچنین گر جانب اغیار خواهی داشتن
- ۳۳۲ شد صرف عمرم در وفا بیداد جانان همچنان
- ۳۳۳ تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من
- ۳۳۴ چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
- ۳۳۵ پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
- ۳۳۶ آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
- ۳۳۷ ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن
- ۳۳۸ نوبهار آمد ولی بیدوستان در بوستان
- ۳۳۹ فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن
- ۳۴۰ ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن
- ۳۴۱ زینسان که تند میگذرد خوشخرام من
- ۳۴۲ به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن
- ۳۴۳ گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
- ۳۴۴ مییابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
- ۳۴۵ ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
- ۳۴۶ ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
- ۳۴۷ تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
- ۳۴۸ دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
- ۳۴۹ آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو
- ۳۵۰ یک بار نباشد که نیازردهام از تو
- ۳۵۱ ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو
- ۳۵۲ گر چه کردم ذوقها از آشناییهای او
- ۳۵۳ میان مردمانم خوار کردی عزت من کو
- ۳۵۴ دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستانی کو
- ۳۵۵ شد بیحساب کشور جانها خراب از او
- ۳۵۶ سد خانهی دین سوخت به هر رهگذر از تو
- ۳۵۷ میروم نزدیک و حال خویش میگویم به او
- ۳۵۸ منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
- ۳۵۹ آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او
- ۳۶۰ با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو
- ۳۶۱ تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
- ۳۶۲ خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده
- ۳۶۳ گرفته رنگ ز خون دلم چو لاله پیاله
- ۳۶۴ هجر خدایا بس است زود وصالی بده
- ۳۶۵ صاف طرب آماده کن ترتیب عشرتخانه ده
- ۳۶۶ لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
- ۳۶۷ گذشتم از درت بر خاک سد جا چشم تر مانده
- ۳۶۸ ناوکت بر سینهی این ناتوان آمد همه
- ۳۶۹ بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
- ۳۷۰ در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه
- ۳۷۱ قلب سپه ماست به یک حمله شکسته
- ۳۷۲ آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه
- ۳۷۳ سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کردهای
- ۳۷۴ شوقیست غالب بر دلم ازنو، به دل جا کردهای
- ۳۷۵ خواهد دگر به دامگهی بال بسته ای
- ۳۷۶ مردمی فرموده جا در چشم گریان کردهای
- ۳۷۷ سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی
- ۳۷۸ من اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی
- ۳۷۹ چه فروشدی به کلفت چه شدت چه حال داری
- ۳۸۰ جایی روم که جنس وفا را خرد کسی
- ۳۸۱ چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
- ۳۸۲ چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی
- ۳۸۳ گر طی کنم طریق ادب را چه میکنی
- ۳۸۴ چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمیدیدی
- ۳۸۵ چه دیدی ای که هرگز بد نبینی
- ۳۸۶ آتشی در جان ما افروختی
- ۳۸۷ من و از دور تماشای گلستان کسی
- ۳۸۸ ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی
- ۳۸۹ مرا زد راه عشق خردسالی
- ۳۹۰ خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی
- ۳۹۱ کردم از سجدهی راه تو جبین آرایی
- ۳۹۲ چو پیش نقش شیرین کوهکن عرض بلا کردی
- ۳۹۳ ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری
- ۳۹۴ از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
- ۳۹۵ بکش زارم چه دایم حرف از آزار میگویی
- ۳۹۶ ای آنکه عرض حال من زار کردهای
- ۳۹۷ ای مرغ سحر حسرت بستان که داری