که این هول کاریست بادرد و بیم
|
|
که اکنون فرنگیس را بر دو نیم
|
زنند و شود پادشاهی تباه
|
|
مر او را نخواند کسی نیز شاه
|
ز آخر بیاورد پس پهلوان
|
|
ده اسپ سوار آزموده جوان
|
خود و گرد رویین و فرشیدورد
|
|
برآورد زان راه ناگاه گرد
|
بدو روز و دو شب بدرگه رسید
|
|
درنامور پرجفا پیشه دید
|
فرنگیس را دید چون بیهشان
|
|
گرفته ورا روزبانان کشان
|
به چنگال هر یک یکی تیغ تیز
|
|
ز درگاه برخواسته رستخیز
|
همانگاه پیران بیامد چو باد
|
|
کسی کش خرد بوی گشتند شاد
|
چو چشم گرامی به پیران رسید
|
|
شد از خون دیده رخش ناپدید
|
بدو گفت با من چه بد ساختی
|
|
چرا خیره بر آتش انداختی
|
ز اسپ اندر افتاد پیران به خاک
|
|
همه جامهی پهلوی کرده چاک
|
بفرمود تا روزبانان در
|
|
زمانی ز فرمان بتابند سر
|
بیامد دمان پیش افراسیاب
|
|
دل از درد خسته دو دیده پر آب
|
بدو گفت شاها انوشه بدی
|
|
روان را به دیدار توشه بدی
|
چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
|
|
که آوردت این روز بد آرزوی
|
چرا بر دلت چیره شد رای دیو
|
|
ببرد از رخت شرم گیهان خدیو
|
به کشتی سیاووش را بیگناه
|
|
به خاک اندر انداختی نام و جاه
|
به ایران رسد زین بدی آگهی
|
|
که شد خشک پالیز سرو سهی
|
بسا تاجداران ایران زمین
|
|
که با لشکر آیند پردرد و کین
|
جهان آرمیده ز دست بدی
|
|
شده آشکارا ره ایزدی
|