یکی آنک از تخمهی کیقباد
|
|
همی از تو گیرند گویی نژاد
|
و دیگر زبانی بدین راستی
|
|
به گفتار نیکو بیاراستی
|
سه دیگر که گویی که از چهر تو
|
|
ببارد همی بر زمین مهر تو
|
چنین داد پاسخ سیاووش بدوی
|
|
که ای پیر پاکیزه و راستگوی
|
خنیده به گیتی به مهر و وفا
|
|
ز آهرمنی دور و دور از جفا
|
گر ایدونک با من تو پیمان کنی
|
|
شناسم که پیان من مشکنی
|
گر از بودن ایدر مرا نیکویست
|
|
برین کردهی خود نباید گریست
|
و گر نیست فرمای تا بگذرم
|
|
نمایی ره کشوری دیگرم
|
بدو گفت پیران که مندیش زین
|
|
چو اندر گذشتی ز ایران زمین
|
مگردان دل از مهر افراسیاب
|
|
مکن هیچگونه برفتن شتاب
|
پراگنده نامش به گیتی بدیست
|
|
ولیکن جز اینست مرد ایزدیست
|
خرد دارد و رای و هوش بلند
|
|
به خیره نیاید به راه گزند
|
مرا نیز خویشیست با او به خون
|
|
همش پهلوانم همش رهنمون
|
همانا برین بوم و بر صد هزار
|
|
به فرمان من بیش باشد سوار
|
همم بوم و بر هست و هم گوسفند
|
|
هم اسپ و سلیح و کمان و کمند
|
مرا بینیازیست از هر کسی
|
|
نهفته جزین نیز هستم بسی
|
فدای تو بادا همه هرچ هست
|
|
گر ایدونک سازی به شادی نشست
|
پذیرفتم از پاک یزدان ترا
|
|
به رای و دل هوشمندان ترا
|
که بر تو نیاید ز بدها گزند
|
|
نداند کسی راز چرخ بلند
|
مگر کز تو آشوب خیزد به شهر
|
|
بیامیزی از دور تریاک و زهر
|