به نیک اختر و تندرستی شدن
|
|
به پیروزی و شاد باز آمدن
|
وزان جایگه کوس بر پیل بست
|
|
به گردان بفرمود و خود برنشست
|
دو دیده پر از آب کاووس شاه
|
|
همی بود یک روز با او به راه
|
سرانجام مر یکدگر را کنار
|
|
گرفتند هر دو چو ابر بهار
|
ز دیده همی خون فرو ریختند
|
|
به زاری خروشی برانگیختند
|
گواهی همی داد دل در شدن
|
|
که دیدار ازان پس نخواهد بدن
|
چنین است کردار گردنده دهر
|
|
گهی نوش بار آورد گاه زهر
|
سوی گاه بنهاد کاووس روی
|
|
سیاوش ابا لشکر جنگجوی
|
سپه را سوی زابلستان کشید
|
|
ابا پیلتن سوی دستان کشید
|
همی بود یکچند با رود و می
|
|
به نزدیک دستان فرخنده پی
|
گهی با تهمتن بدی می بدست
|
|
گهی با زواره گزیدی نشست
|
گهی شاد بر تخت دستان بدی
|
|
گهی در شکار و شبستان بدی
|
چو یک ماه بگذشت لشکر براند
|
|
گوپیلتن رفت و دستان بماند
|
سپاهی برفتند با پهلوان
|
|
ز زابل هم از کابل و هندوان
|
ز هر سو که بد نامور لشکری
|
|
بخواند و بیامد به شهر هری
|
ازیشان فراوان پیاده ببرد
|
|
بنه زنگهی شاوران را سپرد
|
سوی طالقان آمد و مرورود
|
|
سپهرش همی داد گفتی درود
|
ازانپس بیامد به نزدیک بلخ
|
|
نیازرد کس را به گفتار تلخ
|
وزان روی گرسیوز و بارمان
|
|
کشیدند لشکر چو باد دمان
|
سپهرم بد و بارمان پیش رو
|
|
خبر شد بدیشان ز سالار نو
|