وزانجا سوی راه بنهاد روی

از ایدر به نزدیک کاووس کی صد افگنده بخشیده فرسنگ پی
وزانجا سوی دیو فرسنگ صد بیاید یکی راه دشوار و بد
میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت
میان دو کوهست این هول جای نپرید بر آسمان بر همای
ز دیوان جنگی ده و دو هزار به شب پاسبانند بر چاهسار
چو پولاد غندی سپهدار اوی چو بیدست و سنجه نگهدار اوی
یکی کوه یابی مر او را به تن بر و کتف و یالش بود ده رسن
ترا با چنین یال و دست و عنان گذارنده‌ی گرز و تیغ و سنان
چنین برز و بالا و این کار کرد نه خوب است با دیو جستن نبرد
کزو بگذری سنگلاخست و دشت که آهو بران ره نیارد گذشت
چو زو بگذری رود آبست پیش که پهنای او بر دو فرسنگ بیش
کنارنگ دیوی نگهدار اوی همه نره دیوان به فرمان اوی
وزان روی بزگوش تا نرم پای چو فرسنگ سیصد کشیده سرای
ز بزگوش تا شاه مازندران رهی زشت و فرسنگهای گران
پراگنده در پادشاهی سوار همانا که هستند سیصدهزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست کزیشان به شهر اندرون جای نیست
نتابی تو تنها و گر ز آهنی بسایدت سوهان آهرمنی
چنان لشکری با سلیح و درم نبینی ازیشان یکی را دژم
بخندید رستم ز گفتار اوی بدو گفت اگر با منی راه جوی
ببینی کزین یک تن پیلتن چه آید بران نامدار انجمن