هرچه در عالم بود، لیلی بود | ما نمیبینیم در وی، غیر وی | |
حیرتی دارم از آن رندی که گفت | چند گردم بهر لیلی گرد حی | |
ای بهائی، شاهراه عشق را | جز به پای عشق، نتوان کرد طی |
□
یکی دیوانهای را گفت: بشمار | برای من، همه دیوانگان را | |
جوابش داد: کاین کاریست مشکل | شمارم، خواهی ار فرزانگان را |
□
ساز بر خود حرام، آسایش | که فراغت طریق مردی نیست | |
پا بفرسای در ره طلبش | پا همین بهر هرزه گردی نیست |
□
مستان که گام در حرم کبریا نهند | یک جام وصل را دو جهان در بها دهند | |
سنگی که سجدهگاه نماز ریای ماست | ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند |
□
به بازار محشر، من و شرمساری | که بسیار، بسیار کاسد قماشم | |
بهائی، بهائی، یکی موی جانان | دو کون ارستانم، بهائی نباشم |
□
میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد | زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او |
□
جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت | رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟ |
□
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی | بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است |
□
نقض کرم است آن که قدرش | در حوصلهی امید گنجد |
□
مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را | که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را |
□
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است | چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است |