ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی
|
|
سنگ سیه بگیری آموزیش سقایی
|
بس شاه و بس فریدون کز تیغشان چکد خون
|
|
زان روی همچو لاله لولی است و لالکایی
|
ناموسیان سرکش جبارتر ز آتش
|
|
در کوی عشق گردان امروز در گدایی
|
قهر است کار آتش گریهست پیشه شمع
|
|
از ما وفا و خدمت وز یار بیوفایی
|
آتش که او نخندد خاکستر است و دودی
|
|
شمعی که او نگرید چوبی بود عصایی
|
آن خر بود که آید در بوستان دنیا
|
|
خاونده را نجوید افتد به ژاژخایی
|
خاوند بوستان را اول بجوی ای خر
|
|
تا از خری رهی تو زان لطف و کبریایی
|
آمد غریبی از ره مهمان مهتری شد
|
|
مهمانیی بکردش باکار و باکیایی
|
بریانههای فاخر سنبوسههای نادر
|
|
شمع و شراب و شاهد بس خلعت عطایی
|
ماهیش کرد مهمان هر روز به ز روزی
|
|
چون حسن دلبر ما در دلبری فزایی
|
هر شب غریب گفتی نیکو است این ولیکن
|
|
مهمانیت نمایم چون شهر ما بیایی
|
آن مهتر از تحیر گفت ای عجب چه باشد
|
|
بهتر از این تنعم وین خلعت بهایی
|
زین گفت حاج کوله شد در دلش گلوله
|
|
زیرا ندیده بود او مهمانیی سمایی
|
این میوههای دنیا گل پارههاست رنگین
|
|
چه بود نعیم دنیا جز نان و نان ربایی
|
میگفت ای خدایا ما را به شهر او بر
|
|
تا حاصل آید آن جا دل را گره گشایی
|
بگذشت چند سالی در انتظار این دم
|
|
بی انتظار ندهد هرگز دوا دوایی
|
میگفت ای مسبب برساز یک بهانه
|
|
زیرا سبب تو سازی در دام ابتلایی
|
بسیار شد دعایش آمد ز حق اجابت
|
|
تا مرد ای خدا گو دید از خدا خدایی
|
شه جست یک رسولی تا آن طرف فرستد
|
|
تا آن طرف رساند پیغام کدخدایی
|
این میرداد رشوت پنهان و آشکارا
|
|
تا میر را فرستد شاه از کرم نمایی
|