ای مبدعی که سگ را بر شیر می‌فزایی

گفت ای رفیق جفتی کردی هر آنچ گفتی بردی مرا از اسفل تا مصعد علایی
این درس که شنودم هرگز نخوانده بودم درسی است نی وسیطی نی نیز منتقایی
دعویت به ز معنی معنیت به ز دعوی جان روی در تو دارد که قبله دعایی
این جمله بد بدایت کو باقی حکایت واپرس از او که دادت در گوش اشنوایی
یا رب ظلمت نفسی بردر حجاب حسی گر مس نمود مسی آخر تو کیمیایی
صدر الرجال حقا فی مصدر البلا والله ما علونا الا باعتنا
یا سادتی و قومی یوفون بالعهود ما خاب من تحلی بالصدق و الوفا